میدونم
احتمالا دیر شده
احتمالا برای خیلیها اهمیتی نداره
احتمالا خیلیها گوش نمیدن
احتمالا به خیلیها بر میخوره
احتمالا تاثیری نداره
احتمالا توجه نمیشه
و احتمالا غیره و غیره
اما لطف بفرمایید اجازه ندید
کلکشیدن
در مراسم موالید حضرات آلالله علیهمالسلام
رسم بشه
شاید بعدا دربارهش مفصل نوشتم
لکن علیالحساب
به این توصیهی برادرانه و پدربزرگانه
التفات داشته باشید؛
هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست!
[قلب][لبخندمحبتآمیز]
وقتی رفتم پیشش که یکم غیرمستقیم بگم این چند روزی که میخوای بری تهران احتمالا دلم برات تنگ میشه و گفت خیلی خب میخوای حرف نزنی؟آخه دارم درس میخونم :)) یاد خودم افتادم توی همهی وقتایی که میومد یه چیزی بگه و داشتم درس میخوندم و قبل از اینکه حرفشو بزنه با تشر از اتاقم بیرونش میکردم.
چن سال میشه که
یکی کنارمه
بی بوسه و بغل
اون داد میکشه
من توی فکرتم
پشت اتاق عمل
دعای من شده
ای کاش دخترم
شبیه تو نشه
دردام بیشتره
از درد همسرم
که فکر بچشه
موهای مشکی و
چشمای قهوه ای
دلش رو میبره
اسمی که دوس داره
اسم توئه ولی
این زجر آوره
من اون مداد سفیدم که وقت نقاشیت
میون باقی رنگا غریب و بی کس شد
دوباره یاد تو افتادم و زمان برگشت
دوباره یاد تو افتادم و هوا پس شد
چن سال میگذره
از گریه های من
از ازدواج تو
از عشقی که یه روز
ارزون فروخته شد
تو
احتمالا از تاثیرات زیاد درس خوندنه این پست ولی یه نکته علمی میگم و فضا رو پوکر ترک میکنم:)اونایی که ورزش حرفه ای میکنن از جمله دوندگان حرفه ای بیشتر در معرض استئوآرتریت زانو و هیپ قرار دارن:)خلاصه بگم که کاش زودتر بقول سیستول مضرات ۷:۳۰مورنیگ و کلاس و خلاصه این چیزارم کشف کنن :) جدا واسه سلامتی ضرر داره شدید:)پ.نون:دوستم کادوی تولد یه قاب بهم از عکسمون ک فقط من توش بد افتادم-_-از این رفقا خلاصه:)
اپل احتمالا در حال تولید نسخه RED اپل واچ 5 است
بر اساس شواهدی که توسط وبسایت فرانوسی WatchGeneration کشف شده است، اپل احتمالا در حال آماده شدن برای عرضه مدل RED از سری ۵ اپل واچ در سال آینده میلادی است. در گزارش این وبسایت آمده، اپل واچ PRODUCT) RED) برای مدت کوتاهی در یکی از پایگاههای داده نامشخص اپل ظاهر شده و بدنه آلومینیومی داشته است.
گشت و گذار در توییتر هر لحظه وادارت میکند تا توییت بزنی.
شده یک توییت مزخرف! شده پای پست یک مرد نامحرمی که نمیشناسیاش!
یا میشناسی و در حالت عادی حرفی با او نمیزنی...
یاد یک سال پیش افتادم
جلسه داشتیم با خانم خبرنگار
شروع کرد به سخنرانی... و گفت در این زمانه باید اینفلوئنسر باشید!
باید چندین کا دنبال کننده باشید تا بتوانید روی جامعه تأثیر بگذارید...
تا بتوانید فرهنگ اسلامی و انقلابی را منتقل کنید...
خانم خبرنگار را میشناختم... با آرایش غلیظ
اومدم یه فن فیک بخونم برگام ریخت . یه سری جملات رو که میدیدم یاد دوران احمقانه تینیجری که رمان عاشقانه ایرانی میخوندم افتادم :| به خدا دقیقا یاد همون حال و هوا افتادم. فکر کنم بهتر باشه سختی خوندن فیکای انگلیسی رو به دوش بکشم -__- ولی اگه چیز خوبی (حتی اگه ایرانی بود) میشناسید معرفی کنید لطفا :( (اسمات و خاک بر سری نمیخونم عذاب وجدان میگیرم )
یاد اون خاطره ام افتادم تو بچگی که توی یه کتاب مصور از مدرسه، یه خونه چوبی بود و من خیلی ازش خوشم اومد. یه چیز مثل ایوون بزرگ داشت و من پیش خودم تصور میکردم که اینجا زندگی میکنم با خانواده ام و دوستام هم با خونواده هاشون اینجا هستن. واقعا خیلی خیلی خوشم اومده بود از این فکر ! یهو در حین خوندن کتاب سالار مگس ها که میگن این جنگل مال ماست، یاد این خاطره افتادم. :)
قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّـنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَ أَرَى
سوره طه آیه۴۶
خداوند تو این آیه خطاب به حضرت موسی (ع) می فرماید:
نترس! قطعا من با شما هستم! همه ی رفتار و گفتار و ... شما را می شنوم و می بینم!
یاد این جمله افتادم که احتمالا شما هم دید که میگه:
1- این مکان مجهز به دوربین مدار بسته است.
2- دنیا محضر خداست.
سوال: کدوم جمله بیشتر روی ما تاثیر داره؟!
سلام
از اونجا که احتمالا متوجه شدید که من حدود ۲هفتهای پست نذاشتم دلیلش کنکور ارشدی هست که فردا دارم و الانم اومدم بگم که دعا کنید و این صوبتا
ایشالله بعد کنکور میام و پستهای قبلیتون و احتمالا دعوتهایی که بابت چالشها شدم(فقط از رو عنوان ها ی چیزایی فهمیدم دقیقش رو نمیدونم میخونم احتمالا متوجه میشم) رو ی واکنشی نشون میدم
در آخر هم که دعا کنید دوستان:)
خدایا من باز به کمکت احتیاج دارم؛
باز یعنی تقی به توقی خورده!
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم
خیلی زیاد
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم
.
.
.
اگر میدانستم پاداش این روزهای سختی که گذارندم چنین روزهای شیرینی است، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به آغوش میکشیدم ...
این روزها انقدر شیرین است که وقتی به گذشته ای که گذشت مینگرم با لخند میگویم چه خوب گذشت :)
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم
خیلی زیاد
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم
.
.
.
اگر میدونستم پاداش این روزهای سختی که گذروندم چنین روزهای شیرینی، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به آغوش میکشیدم ...
این روزها انقدر شیرینه که وقتی به گذشته ای که گذشت نگاه میکنم با لبخند میگم چه خوب گذشت :)
امروز کلی برای حشمت فردوس گریه کردم. وقتی رفت سر قبر عاطی و گفت حتی پول ندارم کنار تو دفنم کنن ... یا موقعی که گفت اون روز داشتم به زنم فکر میکردم، به اینکه بدبختی من بعد از فوت اون شروع میشه.
و حالا فهمیدم چرا انقدر با حشمت فردوس همذات پنداری کردم و باهاش اشک ریختم. یاد پدربزرگم افتادم که چطور بعد از مرگ مادربزرگم داغون شد. یاد پدربزرگم افتادم که میگفت کاش زمین گیر میشدم، ولی اون زنده بود ... خیلی دردناکه از دست دادن رفیق ۵۰-۶۰ سالت که هر روز و هر
اول از همه و قبل شروع باید بنویسم که الان یکی گفت تهران داره تگرگ میاد، یاد تگرگ اون روز افتادم یهو، اون روزیکه یهو تبدیل شد به برف، اون روزیکه سر خوردم افتادم زمین! اون روز برفی که رفتیم پالادیوم، همون روز که داشتیم تو تجریش تو برف و سرما قدم میزدیم، موقع برگشت که از جلوی باغ فردوس رد شدیم و یکم جلوترش سیگار کشیدیم، همونجا که من بهت گفتم...
ولش اصلا،
چی میخواستم بنویسم چی شد.
*پست فقط با فکر کردن به چنتا دونه تگرگ تغییر مسیر داد.
**محتوای چیزی
تا اومدم بیرون چند قطره بارون افتاد روی صورتم. یاد حرف مریم افتادم. گفته بود «احتمالا تو زندگی قبلیت یا ابر بودی یا بارون». اون موقع به حرفش خندیدم اما الان به این فکر میکنم که چقدر معجزه نیازه که هر وقت غمگینم بارون بیاد؟ میباره و قلبِ شکستهم رو تسکین میده. سرقولش هست. همیشه. حتی تو یه عصرِ تابستونی.
به وقتِ بارونِ عصرگاهیِ بیوقتِ تهران
بیستِ
تیرِ
نود و هشت
تلفن را برداشتم که به مامان زنگ بزنم و بخواهم که برایم دعا کند، گفتم شاید خواب باشد و پشیمان شدم. بعد یادم افتاد که مدتهاست دیگر دعاهای مامان مشکلاتم را حل نمیکند. بعد به این فکر افتادم که نکند برایم دعا نمیکند؟ بعد به این فکر افتادم که نکند او هم دیگر دوستم ندارد؟ بعد بغض کردم. بعد خیره شدم به آسمان ابری صبح جمعه که سفیدیاش چشمهام را اذیت میکرد ولی چشمهام را نبستم. بعد یادم افتاد که چهقدر تنهام. تنهاتر از این بچه گربهی پشت بام
امشب یاد اون صحنه ای افتادم که اردلان با چشمای خونِ خیس ولو شده بود و چیز زیادی تنش نبود. سیگار میکشید و روی پای خودش خاموششون میکرد. چهرهاش حس خاصی نداشت. نه، حتی درد اینم باعث نمیشد درد بزرگتر درونش برای یه لحظه ساکت بشه. والرین این وسط زنگ زده بود و اولش خوب بود. اردلان با محبت عمیقی که بهش داشت جوابشو میداد. مثل همیشه. بعد والرین یهو تلخ شد و حرفای تندی زد. اردلان به روی خودش نیاورد. چیزی نگفت. گذاشت بگه. تموم که شد چشماش رو بست. جایی نداش
روز نوشت :
لباس مجلسی هنوز نخریدم حسابی کلافم.دست اخر لباس گیرم نمیاد.راستی لباس مجلسی چرا اینقدر گرونه؟کم ترین مدلی که پوشیدم یک و نیم بود و با بودجه من سازگاری نداشت.بقیه هم فقط قیمت میکردم با یه لبخند ژکوند از مغازه بیرون میومدم
امتحان ها بد نیست.دینی احتمالا میوفتم.بقیه هم با ده پاس میشم.علت کمی نمره هام تنبلیه تنبلی.مثلا امتحان فیزیک امروز صبح فقط سه ساعت خوندم
خوش خوابم که مرد.همونروز اونقدر گریه کردم که نایی برام نمونده بود.بابامم
تا همین دو دیقه پیش حرفم این بود که چی میشد اگه من هم تو قرن حافظ و سعدی به دنیا میاومدم تا بیشتر خوش باشم؟ یا اگر توی قرن بیستم اروپا زندگی میکردم احتمالا تکلیفم خیلی خیلی مشخص تر بود. اصلا همه اینها نه. چهل سال زودتر پام رو توی همین دنیایی که مصطفا توش بوده میذاشتم و تا قبل از شهادتش تعریف خدا و الوهیت و زندگی رو ازش میشنیدم.
اما الان که کلاس 10 تا 12 کنسل شده، اول حرص میخورم که اگر تلگرام داشتم میفهمیدم و از همون 8ونیم بعد از حضور و
جالبه وقتی سراغ یه نفر که با هاش قطع ارتباطیم مریریم و چکش میکنیم. دو تا اتفاق رخ میده احتمالا
اول اینکه ما حرص میخوریم
چرا؟
چون که ما داریم به اون فرد طبق قانون بازی های روانشناسی اپتیاز میدیم و اون پاسخی نمیده احتمالا چون اصلا ما رو نمیشناسه.
دو اینکه یاد اتفاقات گذشته ممکنه عصبیتون کنه.
بهر حال به قول دکتر چاووشی زندگی پر از ابهامه.
مهم اینه که خودتون رو باهاش تطبیق بدین.
انعطاف پذیر باشین
از ساعت هشت اینطورا بیدارم. خب برای من که از ساعت سه و چهار بیدار میشدم هشت خیلی دیر محسوب میشه. بعدش تا مها بیدار شدو صبحونه خوردیمو رفتیم بیرون آمار تاکسی های سواری تا تهرانو درآوردیمو غذا گرفتیم و خوردیم شد الان :/ تازه میخوام شروع کنم. باید تکالیف زبانمو انجام بدم احتمالا فردا منو میبره پای تخته :/ خلاصه که باید حسابی بخونمش. تازه لباسامم با این که امااده کردم تو کوله ام نذاشتم. اونم هست. حمومم باید برم خونه رو هم باید مرتب کنیم جارو بزنیم م
چهارشنبه سوری برای من همیشه از آن شب هایی بوده که همه شب های سال یادم می آید آدم ها اتفاق ها شرایط گذشته نامعلوم بودن آینده خواسته ها زندگی دوست داشتن های بی جواب نگاه های یک طرفه حس های یک طرفه کتاب های خوانده نشده نوشته های نوشته نشده اتفاق های نیفتاده و داشته ها ...
آخ از داشته ها همین داشته هاست که آدم را سرپا نگه میدارد حتی اگر حواسمان نباشد مثلا حواست نباشد برای همین نفس کشیدن کلی فرآیند انجام میشود که اره قضیه خیلی علمی شد داشتم فکر میکر
دانلود آهنگ ماکان بند ناخدا
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * ناخدا * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , ماکان بند باشید.
دانلود آهنگ ماکان بند به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Macan Band called Nakoda With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه ماکان بند به نام ناخدا
کشتی من به گل نشست ناخدای خوبی نداشتتن شکستمو ندید منو رو موج تنها گذاشتبه شوق مقصدی قشنگ تنمو به دریا زدم دستم تو دست ناخدا میگفت ک
به خاطر دارم که در حال باز داشت در هواپیما نشسته بودم تا مرا از زاهدان به تهران ببرند. به یاد پدرم افتادم و ناگهان اندوهی سنگین قلبم را فشرد و دلواپسی عجیبی وجودم را فرا گرفت. به خود گفتم: حال که در هواپیما چنین وضعی دارم، پس وقتی وارد بازداشتگاه شوم، چه حالی خواهم داشت؟ به خدای متعال متوسل شدم و به درگاهش لابه کردم تا دلم آرام گیرد. دقایقی فکرم از این موضوع منصرف شد. سپس بار دیگر که به یاد پدر افتادم، دیدم این بار بدون آن حالت اضطراب و نگران
تو نبودی و به پاهای خدا افتادم
دست بیرحمترین ثانیهها افتادم
تو نبودی و تب فاصلهها پیرم کرد
عاشق شعر شدم، شعر زمینگیرم کرد
مثنوى کردمت و شُکر به جا آوردم
توى هر بیت فقط اسم تورا آوردم
آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا
پاى تو آب شده خشت به خشتم، حالا
قد یک خاطره گهگاه کنارم بنشین
نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین
گریهی مرد غریب ست، ولی حادثه نیست
غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست
| کاظم بهمنی |
به تازگی آهنگ جدید ماکان بند به نام ناخدا منتشر شده است و شما می توانید در ادامه این آهنگ را با کیفیت اورجینال دانلود کنید.
دانلود آهنگ ماکان بند - ناخدا با کیفیت 320دانلود آهنگ ماکان بند - ناخدا با کیفیت 128
متن آهنگ ماکان بند به نام ناخدا
کشتی من به گل نشست ناخدای خوبی نداشتتن شکستمو ندید منو رو موج تنها گذاشتبه شوق مقصدی قشنگتنمو به دریا زدمدستم تو دست ناخدامیگفت که راه رو بلدماعتماد کردم بهش عاشقش شدم شدیداما این عشق منو ناخدا هیچوقت ندید
ترکیب ددلاینها و سحرهای ماه رمضان شرایط جالبی به وجود آورده... مثلا همین الان که در محضرتان هستم، یادم نمیآید آخرین بار کی خوابیدهام. و نمیدانم هم کی وقت خوابیدن خواهم داشت.
+ یک پست طولانی هم در ذهن دارم که احتمالا امروز بعدازظهر در اتوبوس وقت تایپ کردنش را داشته باشم.
+ خیلی منطقی و کاملا مستدل میدانم که وقتی یک نفر بدون حتی یک خداحافظی خشک و خالی میرود،دیگر نباید فکرم را درگیرش کنم. اما با فکر درگیرم چه کنم واقعا؟!
+ نوشته بود دانش
امشب که شب بیست و سومه یاد اون روزی افتادم که ساکت نشستم، بلند نشدم بگم چرا داری سختترین لحظههای زندگی یک زن رو مسخره میکنی،چرا تویی که با این پوشش و اعتقاداتی داری اینکار رو میکنی.بلند نشدم بگم اون شهیدی که مسخرهش میکنی هرچقدر با اعتقادات تو نخونه بالاخره همسر و امید یک زن بوده، یکی همجنس خودت، چطور به خودت اجازه میدی اینطور باشکوهترین لحظات و در عین حال سختترین لحظههاش رو مسخره کنی.
حرف نزدم سکوت کردم.نمیگم رفتم نشس
اون درسی بود که تو پست قبل بهش اشاره کردم گفتم احتمالا ۱۲ میده تا پاسم کنه ولی معدلم رو خراب کنه
الان دیدم ۱۱.۷۵ داده(هنوز ثبت قطعی نکرده) که هم بیافتم و هم معدلم رو خراب کنه
استاد عقدهای و مصداق بارز مدرک شعور نمیاره دکتر احمدی هستند
تو درخواست سامانه گلستان نوشتم براش که:
°سلام
من تو امیرکبیر هم اینجوری گذروندم و اساتید محترم اونایی که من رو میشناختند بابت چیزهایی که بلد بودم و نه چیزهایی که نوشتم نمره محاسبه میکردند
فقط هم یکبار بابت ن
امروز به بودنِ سپی و مری و مامان بزرگ گذشت. با وجود گذشتن تولدم برام کادوهای خفن آوردن :) عکسای قدیما رو دیدیم و من چقد استرس کشیدم که سپی عکسای قبل طلاقو نبینه. تازه یه گل کوشولو هم رو کادوهاشون بود :))
آقا اومدم ادا این خارجکیا رو در آرم با آسودگی به تخت تکیه بدم فهمیدم پشتم خالیه چنان با مغز افتادم از رو تخت زمین که هرچی نوسان خوندم پرید :))) الان خودم به نوسان افتادم هارهار :)))
گل کوچولوی جذابم رو به همراه حسابان مشاهده میکنید که هرگز توش استعد
پلی استیشن 5 ، نام رسمی کنسول نسل نهمی سونی است که متاسفانه شرکت سونی هنوز تاریخ دقیقی برای انتشار این محصول جدیدش اعلام نکرده اما خبر منتشر شده حاکی از آن است که چیزی تا انتشار نمانده. قیمتش هم هنوز اعلام نشده.
کنترلرش هم با پیشرفت های چشمگیری روبرو شده.
تا تابستون منتظر بمونید احتمالا تا اون موقع منتشر شده
پس پولاتون رو بذارید تو قلک احتمالا گرونتر از PS4 باشه
+ وقتی پیش دانشگاهی بودم، یه دبیر ادبیات داشتم که یدونه بود فی الواقع. من همیشه کلاس های ادبیاتم رو دوست داشتم. اما این آقای واو. که سن بابا بزرگ ما رو داشت، بدجوری توی بحبوحه کنکور کلاس هاش به دل مینشست. من خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. امشب داشتم منچ بازی میکردم که یهو یادش افتادم. با خودم گفتم بعد از تموم شدن ِ منچ حتما میرم یه توک پا به پیج اینستاگرامش سر میزنم. بعد رفتم و فالوش کردم و کلی یاد قدیما افتادم. توی ذهنم بود که به من یه لقب داده بود. ولی
+ وقتی پیش دانشگاهی بودم، یه دبیر ادبیات داشتم که یدونه بود فی الواقع. من همیشه کلاس های ادبیاتم رو دوست داشتم. اما این آقای واو. که سن بابا بزرگ ما رو داشت، بدجوری توی بحبوحه کنکور کلاس هاش به دل مینشست. من خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. امشب داشتم منچ بازی میکردم که یهو یادش افتادم. با خودم گفتم بعد از تموم شدن ِ منچ حتما میرم یه توک پا به پیج اینستاگرامش سر میزنم. بعد رفتم و فالوش کردم و کلی یاد قدیما افتادم. توی ذهنم بود که به من یه لقب داده بود. ولی
+ دیشب بعد از مدتها خوشحالِ خوشحال بودم. اون قدر خوشحال که حس میکردم صورتم داره میدرخشه و هرکی بهم نگاه کنه همه چیز رو میفهمه. میفهمه که خوشحالم و سبکم و نمیتونم جلوی اون لبخند احمقانهم رو بگیرم. خوشحالیه تا همین الان هم ادامه داشته، خدا رو شکر.
+ جواب فرهنگ رو ندادن. گفتن فردا یا پسفردا زنگ بزنید. مسخره کردن خودشونو!
+ این آهنگه رو هم گوش بدید. از اوناییه که یه حس خوب توام با عذاب وجدان بهم میده. احتمالا چند وقت دیگه هم عذاب وجدانه
کوچه ما و کوچه های اطراف اون از دیرباز به جای شباهت زیادش به ایران شباهت زیادی به کوچه های ایالات متحده داشت. بسکتبال به جای گل کوچیک مهم ترین شاخصه اون بود البته که دلیل نمیشد داخل کوچه ورزش ملیمونم انجام ندیم ولی خوب. دیروز زمانی که داشتم از وسط محله مون رد می شدم حلقه بسکتبال قدیمی مال 10 سال پیشو دیدیم که حالا به یک تیر برق جدید وصل شده بود. شایدم مدت زیادی اونجا بود و من ندیده بودمش به هر حال چیزی که مهمه اینه که خود خودش بود. پوسیده شده بود
احتمالا میرم که اولین درس افتاده م رو بعد از این همه سال درس خوندن و درس دادن و دانش آموز و دانشجوی برتر بودن,ساعت ۸ امتحان بدم و اگه استاد نمره م رو تا حد مشروطی بالا نیاره احتمالا اولین ترم مشروطی و به تبع یکسال عقب افتادن فارغ التحصیلی و زندگی رو خواهم داشت
( ́ ̀ )
دیشب داشتم رختخواب ها را پهن میکردم که یهو بدون مقدمه گفت "غصه ام میگیرد وقتی که بری،با تنهایی چه کنم؟"
لبخند زدم و گفتم "خب من دوباره میام اینجا،تو بیا خونمون.قرار نیست که دیگه نبینمتون"
غلتی زد و گفت" راستش رو بگم؟وقتی با چمدون اومدی اینجا توی دلم عزا گرفتم که چطور باهم کنار بیاییم؟ولی تو اصلا بداخلاق نیستی."
توی دلم هری ریخت پایین و سعی کردم لبخندی سنجاق کنم به لب هایم"خب میدونی شاید من شوخ طبع نباشم اما بداخلاق هم نیستم."
گفت"اره بداخلاق نیس
اینم از نقشه ی خونه ی رویایی من ...
تنها جایی که میتونه براتون سوال بشه احتمالا تو اتاق خواب اون گوشه جای خواب آنتراکس ئه ...
آنتراکس سگ منه ، که سر تا پا مشکیه ....
احتمالا هم از نژاد شیواوا باشه :)
+عکس رو اول فرستادم برای تسنیم ...
گفت دوست داری خونه ات کدوم شهر دنیا باشه ؟
فکر میکنین جوابم بهش چی بود ؟؟؟
یه لحظه یادش افتادم و یطوری شدم حق دارم بهم برخورده ؟ خیلی حس بدی بود حالا این بی اعتمادیه و ترس حق بااونه ولی خوب بود به روم نمیاورد
به نظرم وقتی چیزی از طرفت نمیدونی یعنی یه بی اعتمادیه هست ته ته دلش !
پس چه ارتباطیه این؟ حتما سر فرصت باید به روش بیارم و بگم ...
حتی مایل نیستم دیگه صحبت کنیم بخاطر این همه ترس !
کاش منم کمی تودار بودم و هیچیمو نمیدونست ... !
ازین به بعد باید حواسمو جمع کنم چیزیو نگم و توضیح ندم ووو... هرچند خودش میپرسه منم جواب می
یه لحظه یادش افتادم و یطوری شدم حق دارم بهم برخورده ؟ خیلی حس بدی بود حالا این بی اعتمادیه و ترس حق بااونه ولی خوب بود به روم نمیاورد
به نظرم وقتی چیزی از طرفت نمیدونی یعنی یه بی اعتمادیه هست ته ته دلش !
پس چه ارتباطیه این؟ حتما سر فرصت باید به روش بیارم و بگم ...
حتی مایل نیستم دیگه صحبت کنیم بخاطر این همه ترس !
کاش منم کمی تودار بودم و هیچیمو نمیدونست ... !
ازین به بعد باید حواسمو جمع کنم چیزیو نگم و توضیح ندم ووو... هرچند خودش میپرسه منم جواب می
قرارد شد درباره یه ریک و اتفاق هایی که این چندسال براش افتاده بگم تا چشم بهم بزنید سه گانه های Walking Dead شروع میش و میشون هم از سریال خارج میسه و تنها چند قسمت تو یه فصل دهم هیت و احتمالا میره که دنبال ریک بگرده سرنوشت سریال برمیگرده به این سه گانه میتونه حتی سریال تموم شه و یا میتونه شخصیت هایی رو حذف کنه یا شخصیت جدید اضافه کنه... احتمالا ریک کلن عوض شده باشه! شاید هم تو کما بوده و حافظش رو از دست داده باشه! هر بلایی میتونه سر ر
سلام
شعر «در امواج سند*» رو یادتونه؟ با این بیت شروع میشد:
به مغرب سینهمالان قرص خورشید نهان میگشت پشت کوهساران
فرو میریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزهها و نیزهداران
احتمالا ترکیبی از تاثیر قسمت آخر فصل دوم وستورلد** و شباهت وزن بیتی که بعدش تو عنوان یکی از پستها دیدم به وزن این شعر، یه سیناپسی رو تو مغزم تحریک کرد که دیشب بعد از مدتها یادش افتادم! جزو اون شعرای کتابای ادبیات بود که خاص بود برام؛ ترکیبی از حماسه و اندوه. احتمال
در طبقه بندی کتاب های ترسناک قرار گرفته اما اصلا ترسناک نبود. کتاب رو گاستون لورو نوشته و از نشر علمی فرهنگی، مرتضی آجودانی ترجمه و ساده نویسیش کرده. داستان پررمز و رازی که دلت میخواد باور کنی که همهش زیر سر یه شبح ترسناکه! اما در حقیقت داستان مردیه که چهرهی عادی نداره و همین باعث میشه که با پوشوندنش توسط ماسک معروف بشه به شبح و چون تو اپرا بوده شبح اپرا صداش کنن.
اما اینم بگم اون یه فرد عادی نبود، آشنا به فنون جادوگری و این حرف ها بود و کا
با سلام و احترام خدمت کاربران محترم
پسری هستم ۲۶ ساله و دانشجوی سال سوم پزشکی، که قبلاً لیسانس گرفتم و سربازی رفته ام، موضوعی که خیلی اذیتم می کنه بالاخص جدیداً که به خاطر کرونا خونه نشین هم شدم و بیشتر به این چیزها فکر میکنم تو تنهایی خودم، نگرانی از آینده است که همین طور سنم میره بالا و من هیچ پس اندازی ندارم و جز یک خودرو معمولی و مقدار اندکی سرمایه (5 میلیون تو بانک) و اینکه حس میکنم از همسن و سال هام که مشغول به کار هستند و درآمدی دارند
امروز روز عجیبیه؛ صبح مثل همیشه خوابم نمی برد. میخواستم یه چیی بنویسم ولی ایده ای نداشتم. یاد این افتادم که یه core اطلاعات هست که اگه بهش ایمان داشته باشی همیشه بهت ایده میده. شروع کردم به نوشتن. اولش یکم ویرد بود ولی مشخصه نوشته های من ویردیشونه. گذاشتمش کنار. یه ایده عالی به ذهنم رسید. خیلی خیلی سیال و قشنگ. هنوز ننوشتمش. ساعت های 3 و نیم بیدار شدم. نیکو پیام داده بود. بهش گفتم بیا اون لتر رو به اسم تو چاپ کنیم که برای من حرف و حدیثی پیش نیاد؟ امید
کوچه ما و کوچه های اطراف اون از دیرباز به جای شباهت زیادش به ایران شباهت زیادی به کوچه های ایالات متحده داشت. بسکتبال به جای گل کوچیک مهم ترین شاخصه اون بود البته که دلیل نمیشد داخل کوچه ورزش ملیمونم انجام ندیم ولی خوب. دیروز زمانی که داشتم از وسط محله مون رد می شدم حلقه بسکتبال قدیمی مال 10 سال پیشو دیدیم که حالا به یک تیر برق جدید وصل شده بود. شایدم مدت زیادی اونجا بود و من ندیده بودمش به هر حال چیزی که مهمه اینه که خود خودش بود. پوسیده شده بود
اون روز مریم ق. اومده بود دانشگاهمون. فکر کنم ۵ ساعتی پیش هم بودیم. آخرش رفتیم نماز بخونیم، تو مسجد، کتابامو ریختم بیرون و ذوق هر کدومشون رو کردم. کتاب ترجمهشدهی "جبر مجرد" توی کیفم بود، بهترجمهی علیاکبر عالمزاده. مریم گفت عه! این. گفتم از کجا میشناسیش؟ گفت این استاد اکبرینیا بوده. یادت نیست اول کتاباش، اونا بهش تقدیم کرده بود؟ یه چیزای محوی یادم اومد. گفتم: آره آره. امشب اون کتاب رو برداشتم ببینم یه چیزی رو توش، رفتم اسم استاد رو
توضیح کلی در رابطه با برنامه ی شاد
دانش آموزان ساعت ۹ در برنامه ی شاد آنلاین باشند احتمالا طبق برنامه ی درسی قبل پیش خواهیم رفت.
تا حالا سه گروه زبان، فارسی و هنر برای شاد ساخته شده است.
معلمان احتمالا از جایی که خودشان درس دادن،درس دادن را ادامه میدهند.
کلاس ۸۰۱ شهید غفاری ۱
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید کاوه قادری ای وای
بد جوری گیرش افتادم ای وای دلم
کاوه قادری ای وای (بندری شاد جنوبی)
ترانه: کاوه قادری . تنظیم موزیک: کاوه قادری
با لینک مستقیم , کیفیت های 320 و 128 MP3
Download a new song of Kaveh Ghaderi – Ey Vay
.
تکست متن آهنگ ای وای از کاوه قادری
♫♪
بد جوری گیرش افتادم ای وای دلم تو دلبری استاده بیچاره دلم
تنهاش نمیذاره هیچجوری دلم انگار دیگه بیزاره از دست دلم
بی تو دل من خونه .. اینجوری نمیمونه ..
یه کاری میکنی با دلم
بد جوری بهت گیره دلم
ای وای ا
من دنبال دفترهای زشت با جلدهای زمخت و تیره که کاغذهای کاهی دارند میگردم. دوستم میگوید وقتی روی این کاغذها مینویسی انگار داری کلماتت را میاندازی توی فاضلاب. مکث میکنم. سالنامه جلد آبی زهوار در رفتهام را ورق میزنم و میگویم: عوضش امنیتشان حفظ میشود! کی حاضر است دست در فاضلاب کند برای یک مشت داستان و هیجانات و تخیلات چرکنویس شده؟
این ترم ۶ واحد ناقابل افتادم. و جالب اینجاست که تنها ترمی بود که انتظار افتادن نداشتم و اولین ترمی ب
سربازا تو کلاسا قلما تو جبهن
خون من سرد پاچیده رو شعرم
میخوام راست بگم فقط واسه یک شب
اندفعه دیگه نمیخوام که بگذره
این شهر پُره خلت روی تنش
مثه رفیقای منه اونم حرفی نمیزنه
زل زده به این پول که ریخته کفش
توی نیمه های شبش
به تو حال میده غمش
افتادم یاد رفیقای رفته
دکتره داده یه چی واسه هفته
روی بیت حمید نمیبره خوابم
خاکی میمونم تا دقیقهی آخر
آ..
من باز به فکرت افتادم
همه میان بالا من به فکر افتادن
آ..
که این حس صبح تا شب
باهامه که بهم داره میگه مفت
بگو چطور بگم گیره دلم ♫نگات آدمو میزاره نه ♫نمیدونم برم نرم ♫نوک زبونمه بگم نگم ♫که از اولش قلبم رفت ♫تو رو دیدم و ضعف ♩ کردم ♫یه موقع نگی شرمنده ام ♫که منه دیوونه بد ردم ♫بدجوری به تو گیره دلم ♫دلم دلم دلم ♫
♫ NitroMusic ♫بدجوری داره میره دلم ♫دلم دلم دلم ♫تا دیدمت افتادم تته پته ♫بذا هر کی هر چی میخواد بگه بگه ♫ولی جز تو توو دلم هیشکی نی ♫بگو واسه من همه رو پیچ میدی ♫دل من تو رو می خواد و ♫نگام یه جوری قفلی روته ♫تو فقط کوتا بیا و دلمو
بین همه این شلوغی ها، نا امنی ها و تفکرات مختلف و وحشیگری ها، من دلم تورو میخاد. تو میشدی آغوش امن و پناهگاه برای من و من مثل همیشه سکوت میکردم و ب تخلیل ها و حرفات گوش میدادم. بودن تو بسه برام. من الان کاشان گیر افتادم و تو ... . و خاطراتمون داره منو میکشه...
خب خب اول مرسی از دعوتت گل پسر
خب اول بیست سال ایندم جوری ک دوست دارم باشه رو میگم بعد واقعیت
دوست داشتنم اینه که مهاجرت کرده باشم انگلیس تو گرینویچ کار کنم.دو تا جوجه فسقلی داشته باشم.یه زندگی ساده و شیک
دلم میخواد همه خانوادم همرام باشن
شاید یه خونه ویلایی داشته باشم و یه ماشین که اصلا به شخصیتی که دارم نمیخوره
احتمالا شوهرم یا کچل یا مو فرفری
دو تای بچم بزرگ دختر و کوچولو پسر باشه
احتمالا موهامو کوتاه کرده باشم و تپل شده باشم
واق
دانلود آهنگ های جدید بهنام بانی
دلم خیلی برات تنگ شده خوابتو دیدم …
خوابتو دیدم و بازم دلتنگم و بی تاب دیگه کارم شده هرشب هی میپرم از خواب
هرچی گفتم نرو واسه تو فرقی نکرد رفتی گفتی بهم دنبالم هیچ جا نگرد
منمو حال بدو من نمیدونم که چی انقد عوضت کرد …
این دل دیوونه بی تو نمیتونه وای دل تنگم رفت که برگرده اینا همش درده وای دل تنگم
نم بارون و خاطره هامونو دیگه تو نیستی هرجا وایسادم یاد تو افتادم دیگه تو نیستی
همه میگن بیخیال شو اگه رفت غصه نداره
چون خسته ام. چون رو پله برقی مدام آرنجم رو میذارم رو دسته هاش و پشت دستمو رو پیشونیم. چون خیلی وقته حتی تو سررسیدمم ننوشتم! چون خسته ام. انقدری که مثل قدیما نمیرم بشمرم ببینم چند روز میگذره که تو سررسید چیزی ننوشتم.
راستشو بگم؟ چون ترسیده ام. دارم نگران خودم میشم. به بدنم نگاه میکنم و باورم نمیشه این همه چاق شدم! راستشو بگم؟ برگشتم چون ترسیدم!
به تصویر زمینه گوشیم نگاه میکنم. خیلی خوب افتادم تو اون عکس! دماغم قلمی و سمت چپش اون چال ریز لپم.
دلم
«برنامهنویسها خجالتی هستند». «گیکها احساسات ندارند.» و «گیمرها از ضعف مهارتهای اجتماعی رنج میبرند». ظاهرا انسان قرن بیستویکمی بیشتر از هر زمان دیگری علاقه دارد همهچیز را دستهبندی کرده و ویژگیهای مشخصی را به هر کدام اختصاص دهد. شما هم احتمالا بارها جملاتی مشابه این را میشنوید، میخوانید یا حتی به زبان میآورید. گاهی به خصوص در شبکههای اجتماعی و شاید هم دورهمیهای خانوادگی، این نامگذاریها و دستهبندیها به ان
سفر مرا به باغ در چند سالگیام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.*
چقدر «مسافر» بودم :)
حتی به اندازهی توضیح یک خطیِ «من از مجاورت یک درخت میآیم».
وسوسهی بعدی سفرم...
«خیال میکنم
در آبهای جهان قایقی است»
*سهراب
بخش اول:
چند روز پیش، راننده ای که من رو به محل کارم میبره خواب مونده بود، چون از کرج باید میمومد خیلی طول کشید، منم ترجیح دادم دیگه بالا نرم و همون سرکوچه قدم بزنم تا بیاد؛ ساعت حدودای 6 صبح بود، یواش یواش کارگرهای کنار خیابون هم اومدن ... با هر قدمی که من میزدم اونها بیشتر مینشستن و چِشم چشم میکردن که یه ماشینی بیاد که ببرتشون سرکار ...
نیم ساعتی منتظر بودم، بالاخره راننده رسید و سوار شدم ولی اونها همچنان چشمشون به ماشینی بود که کارگر ساده
اگه بخوام فک کنم و ببینم 20 سال دیگه چی میشم، احتمالا به این دوتا نتیجه میرسم:
1.موفق نشم مامان بابامو راضی کنم که برای آیدل شدن برم کره و نویسنده شدم، اومم احتمالا با همه کتابام و آهنگام و عروسکام(نخندین من 14 سالمه و عاشق عروسکمXD تنها ویژگی دخترونه که توی من مونده همینه) توی یه خونه بزرگ توی تهران زندگی میکنم و داستانامو مینویسم،
تا اون موقع حتما یه دور کره و ژاپن رفتمو کلی عروسک و وسیله و بند و بساط از کی پاپ و انیمه گرفتم، و هنوزم مطمئنم تو او
اگه بدونین این قلی ذلیل مرده تابستونی داره چه آتیشی می سوزونه
این از آخرین نمونه ش
هی میاد منو انگولک میکنه که حرصم بده
دیگه منم اینجوری جواب میدم
انتظار داشت حرص بخورم و بگم عمه ت افتاده و اینا
ولی تیرش به سنگ خورد
پی نوشت1 : ژااااان ژاااان
ایسگاشو گرفتم
واقعا فک می کنه سه تا افتادم
پی نوشت 2: یاد یه خاطره افتادم
رفته بودیم بیمارستان واسه درس آداب پزشکی مون
بعد من خیلی وحشتناک مریض بودم
یه بسته دستمال کاغذی گذاشته بودم تو کیفم
آب مماخ و چشم و
یک آرایش چشم جذاب و اصولی میتواند چهره شما را به طور محسوسی جذابتر نشان دهد. علاوه بر این، با استفاده مناسب از ابزارهایی مانند خط چشم و ریمل، نه تنها چشمان شما درشت و زیباتر به نظر میرسند، بلکه میکاپ کلی صورت شما نیز تا حد زیادی بهتر جلوه خواهد نمود.
اما از سوی دیگر، اگر در آرایش چشم خود اشتباهاتی را مرتکب شوید احتمالا نه تنها نتایج خوشایندی نصیبتان نمیشود بلکه حتی ممکن است پیرتر به نظر برسید. در این مقاله قصد داریم شش مورد از اشتباها
میترسیدم ازاینکه نشه ، ازاینکه کارها جور نشه ، ازاینکه مامان اجازه نده .تو دلم دعا کردم. دعا کردم و دعا کردم. خیلی دعا کردم. یادم افتاد میگفت تو سختی ها توسل میکنم به حضرت زهرا(س) که توسل کن که نذر کن. یاد ط دسته دار افتادم که گفت شب قبل از یه خانمی مشکل گشا گرفته. یاد مسجد صاحب الزمان( عج) شهر افتادم. همه رو به هم وصل کردم. نذر کردم . توسل کردم به بی بی فاطمه ی زهرا(س) که کارام رو جفت و جور کنه که کمکم کنه و تو راه سختم یاور باشه . که یه روزی که در توانم
در همان ساعتهای باورنکردنی، دقایقی که اشک بود و اشک، ثانیه هایی که نمی گذشت،
ناگاه فکری در ذهنم دویدن گرفت:
همین امروز ، روز شهادت ، در اوج سوگ
روز آغازهاست
آغازهای متداوم برای نشان دادن تداوم راه و مقاومت.
اما چه آغازی؟
در گروهها چرخ زدم. پیامها را می خواندم و انتشار می دادم.
پیام رهبرمان!
معنای عزای عمومی!
و...!
بدنبال آغازی بودم که دیده شود چون باید دیده می شد تا هدفم را پوشش دهد.
به یاد وبلاگی افتادم که چند ماه بود به هر دلیل عقب می افتا
امروز میتونستیم یه دیدارِ دیگه رو رقم بزنیم و تو نیومدی . امروز میتونست چهارمین دفعه ای باشه که همو میبینیم ، میشد بعد از یکماه دیداری تازه کنیم که تو نیومدی . اما اگر قراره الان نیای و به جاش حوالیِ روزِ تولدم بیای ، من راضیام به این ندیدن . که میدونم اونموقع هم بهانه کم نمیاری برای نیومدنت . مثلِ همین دفعه و امتحاناتت . دلم برای زیر چشمی پاییدنامون تنگ شده لاکردار ! واسه اون چشای خوشرنگت ، اون تیپی که به معرکه ترین شکل ممکن جذابترینت میکنه
سفر مرا به باغ در چند سالگیام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.*
چقدر «مسافر» بودم :)
انقدر که توضیح یک خطی تلگرامم «من از مجاورت یک درخت میآیم» باشه.
وسوسهی بعدی سفرم...
«خیال میکنم
در آبهای جهان قایقی است»
*سهراب
بسم الله
اگر تهران بودم به لیست وحدت رأی میدادم؛ البته احتمالا منهای سه - چهار نفر، بهعلاوهی سه - چهار نفر: یامینپور، رسایی، شهبازی، علی جعفری.
حالا که شیرازم احتمالا به ترکیبی از لیست جبههی پایداری و شورای ائتلاف رأی میدهم؛ شاید چهار نفر از این پنجتا: غلامحسن اسکندری، حسین پارسایی، روحالله نجابت، جعفر قادری، و خانم طاهری.
پ.ن. قسمتی از پیامک یکی از رفقایم:
راستش من روی هیچ واجبی ترس ندارم. چون مسئله ی خودمه. یعنی می دونم خدا
متن آهنگ جدید مهدی احمدوند به نام دردترانه ، آهنگ و تنظیم : مهدی احمدوندمتن آهنگ جدید مهدی احمدوند به نام دردعشق درده خیلیارو دیوونه کرده وقتی اسیرت کنه روزای خوشت برنمیگردههمیشه معشوق شاهه عاشق مث برده همیشه عاشق قبلشو یه جایی گم کردهافتادم به پای اونکه نمیخوادم وقتی همه دنیا تو و رویات شه یه آدمبفهمی ای کاش که هنوز هستی تو یادم به خاطر عمری که من پای تو دادمچندتا خط حرف دارم باهاتو چندتا خط درد و دل از وقتی تنها کردی منو تو خیابونو ولیکیو
بیستوپنجتا پیام روی پیغامگیر بود. یاد اون شب افتادم که بچهی دایی و. مدام دکمهی پلی رو میزد و صدایِ گرفتهی بابا پخش میشد. مجبور شدم پیام پر از کلمات محبتآمیزش ُ پاک کنم . ص. جان، ز.جان ... . چرا اینکار ُ کردم؟ امشب دوباره سرده. حس میکنم توی عاشقی شکست خوردم.
× چهقدر ...
سلام
امروز که دیدم دوباره دارن صندلیا رو میچینن تو طبقات (بله من باز دانشگاه بودم :دی)، یادم افتاد فردا کنکوره! بعد یاد کنکوریهای اینجا افتادم که ماشالا تعدادشونم زیاده :)) یه عکس گرفتم میخواستم بذارم که با فضای جلسه آشنا شید مثلا :دی ولی فکر کردم خب که چی :))
بچهها برا همهتون آرزوی موفقیت میکنم. دعا میکنم حالتون امشب و فردا (یا فرداشب و پسفردا) قبل کنکور، سر جلسه و بعدش خوب باشه و ایشالا نتیجهی زحمتاتونو بگیرین ^_^
راستی ولادت ح
راستشو بگم اولای قرنطینه فکر میکردم از فرط بیرون نرفتن دق میکنم.
حالا حدود دو ماه و نیم میگذره از اونموقع و بازم ماجراهای آسیب زننده ای بود که حواسمو از گذشت زمان و حتی درس خوندن پرت میکرد و یکهو به خودم اومدم و دیدم افتادم وسطای اردیبهشت!
راستش تا قبل از قرنطینه فوق ش "پاییز" رادیو چهرازی رو گوش داده بودم.
اصلا حوصله ی پادکست نداشتم که بخوام برم دنبالش و گوش بدم.
حالا اما دو تا از پادکستای رادیو پاپیلو رو مجموعا بیش از دوازده بار گوش دادم.سومی
تنها نشدم. خسته هم کلاً نبودم. فقط زیر چند خروار دلتنگی گیر افتادم. فکر کردم. مهستی گوش دادم. فکر کنم نتیجه داد. شایدم بدتر شد. باید یه تایمی بذارم برای تخلیه شدن از این انبوه فکر. امروز هومان حرف قشنگی زد: انقد سرمون شلوغه و بدبختیم که وقت بهگا رفتن هم نداریم.
دانلود رمان افسونگر
از این پس شما دوستان می توانید رمان های جدیدتری را از وبلاگ رمان فا تهیه کنید
خلاصه داستان کتاب رمان افسونگر:آب دهنم رو تند تند قورت من دادم اما این
بغض لعنتی دست از سر گلو بیچاره ام برداره … من موندم چرا خسته نمی ش!
همینطور هر شب صبح تا شب و هر شب تا صبح در گلوی من جا خوش! می دونی من
بیشتر از این حرف می زنم که میتونی بمیری ولی بازم از رو نرو … صدای بلند
بلند شد: – امیلی … مردی؟ سریع
خم شدم و در درب کابینت افتادم و باز افتاد
سلام
من همیشه از درسی به نام های : بخوانیم و بنویسیم ، فارسی، و ادبیات بدم میومد
اما نمیدونم چی شدم که افتادم تو خط شعر و شاعری
مثلا یه بیتش :
بی تدبیر و نا امید تو اقتصادمون***
همین امشب بیش از 50 بیت شعر نوشتم
به نظرتون چم شده؟
ترم دوی ارشد، درس آمار ۲ را با نمرهی ۵ افتادم. روزی که امتحانش را دادم، بعد از ۳ ساعت سر و کله زدن با برگهی جلوی رویم، با وجود کتاب باز بودن امتحان، فقط یک سوال را توانستم حل کنم. بعد از امتحان دم در منتظر همکلاسیهایم بودم که دیدم استادم از بیرون آمد و همکلاسیهایم از سر و گردنش بالا میرفتند و فریاد العفوشان بالا بود تا استاد حداقل نمرهها را روی نمودار ببرد و ما را نیندازد. در هجوم زر زر بچههای کلاس، این من بودم که گوشهای ایستاده
در یک روز گروه روان قانونی رو تصویب کردن که اگر کسی عملی روانپزشکی رو افتاده باشه، تئوری هم افتاده و امتحان دوباره هم گرفته نمیشه ♂️ در کل یه ۵ واحدی رو الکی الکی افتادم . احساس میکنم مثل اقتصاد کشورم دارم دچار رکود میشم . دوستانم هم ورود منو به جمع دانشجویان " لَش کُن" و تنبل تبریک گفتن . یک نکته جالب هم بگم تنها کسی هم که افتاده من هستم . باید در کتاب گینس هم ثبتش کنن . میترسم فردا هم حکم اخراج از دانشگاه بیاد دستم .
بخش بعدی جراحی داریم . این
چه دردی داره
دوری تو ازم عشقم
الهی هرچی عاشقه
برسن به هم
هر جا هم رسیدیم گلی بهتر از تو ندیدیم هرجارم بگردیم عاشق تر از من کسی نیست
تو بارونی یه نمه هم آرومی دردی ولی درمونی بگو همیشه میمونی
آخ که کور بشه هرکی نبینه عشق ما دوتارو بزنیم به دریا و با هم بریم جاده شمالو
دست دلم نیست که آخه انقده من میخوامت تموم زندگیم شدی بد افتادم تو دامت
کور بشه هرکی نبینه عشق ما دوتارو بزنیم به دریا و با هم بریم جاده شمالو
دست دلم نیست که آخه انقده من میخوامت تم
دیروز رفته بودم توچال کلن هم خیلی سخت بود یعنی واقعن پدرم در اومد هم کمرم داقون شد هم وام درد میکرد و همه جام هم سردش بود ولی فارق از این ها بهم خوش گذشت داشتم فک میکردم که واقعن چرا بهم خوش گذشت اخه واقعن هیچیزه جالبی نبود جز سختی به این نتیجه رسیدم که شاید از خود سختیش خوشم میاد یعنی مثل یه جور مازوخیست بعد فرداش (که میشه امروز) یاده حرف یکی افتادم که میگفت وقتی اسایشت بالا بره مشکلات و دقدقه های ذهنیت هم پیچیده تر میشن مثلا اگه من همین چن وق
امروز درباره وصل شدن اینترنت موبایل در اصفهان، شیراز، کرج و کرمانشاه صحبت کردیم و دیدیم که ۲ استان دیگر باقی مانده است. استان های خوزستان و سیستانوبلوچستان هنوز اینترنت ندارند. امشب گفته می شود زمان وصل شدن اینترنت خوزستان احتمالا شنبه ۹ آذر ۹۸ باشد. در ادامه با عبیاتی همراه باشید تا درباره آن صحبت کنیم
طبق اخبار غیررسمی به گوش می رسد که زمان وصل شدن اینترنت خوزستان احتمالا شنبه ۹ آذر ۹۸ باشد. این در حالی است که کاربران در این استان پس از
امروز ساعت شش و نیم صبح با اضطراب از خواب بیدار شدم و ده دقیقه بعد خبردار شدیم که دزد هر چی توی ماشین بوده بیرون ریخته و چند چیز را دزدیده است حالم پریشان شد و بعد مدتی خداراشکر کردم که خود ماشین را نبرده و به اثرات صدقه بیشتر پی بردم.
ظهر که شد به فکر بچگیهایم افتادم موقعی که پدرم موتور داشت و وقتی به میدان بار می رفت تا میوه و صیفی جات بخرد خورجین هم میگذاشت. من همیشه فکر میکردم حقوق پدرم را که می دهند توی خورجین پر پول می شود با همین فکر بودم
بعد از 6 ترم تحصیل رشته پزشکی، یه درس به نام آمار رو با 9 افتادم! آماری که به درد سگ نمیخوره!
نمیدونم چطور قراره دوباره خوندنش رو تحمل کنم.
Embarrassment
از نظر بقیه، از نظر شماها، از بیرون، خیلی لوس بازی به نظرمیاد برای یه همچین افتادنی ناراحت باشم. ولی صادقانه ناراحتم. احساس میکنم قلبم رنگ پریده شده
به بدترین حال ممکن حالم گرفته شده ':(
از یه طرف غروب
از یه طرف اربعین
از یه طرف حال و هوای پاییز
از یه طرف آسمان ابری
و
از همه مهتر حال خودم :(
تو حیاط رو پله ها نشسته بودم یه آن یاد بچگی هام افتاد یاد بازی های کودکانه و از همه
بازی های کودکانه یاد بازی این دختر اینجا نشسته گریه میکنه افتادم و تمام دنیا انگار
رو سرم آوار شد .
یاد مادرم و داییم افتادم و یاد آرزوهای مادرم ...
یاد بچگی هام خوشی هام یاد حرفای دلنشین مادرم یاد خنده های دایی و مادر
کاش بودی مادر. توی گوشیام چندتایی اساماس از تو هست. مربوط میشود به دی ماه پارسال. وقتهایی که دلم برایت تنگ میشود، بارها و بارها مرورشان میکنم. کاش جایی از تو صدایی بود، که میشد به آن گوش کرد. و تو را به یاد آورد. چقدر دلم برایت تنگ شده...دیروز رفته بودم خانه آریان. مادرش را بعد حدود هفت سال دیدم. و عجیب یاد تو افتادم. همان لحظه اول که دیدمش یاد تو افتادم. او هم انگار من را که دید یاد تو افتاد. از تو حرف زد. یعنی نمیشد باشی؟ و امشب می
متن آهنگ مهدی احمدوند بنام درد
عشق درد خیلی هارو دیوونه کرده
وقتی اسیرت کنه روزای خوشت بر نمیگرده
همیشه معشوق شو عاشق مثل برده
همیشه عاشق قبلشو یه جایی گم کرده
افتادم به پای اون که نمیخوادم
وقتی همه دنیا تو رو یاد شه یه آدم
بفهمی ای کاش که هنوز هستی تو یادم
بخاطر عمری که من پای تو دادم
چندتا خط ترس دارم باهاتو چندتا خطر داده
از وقتی تنها کردی منو تو خیابونا ول
یکیو ترجیه دادی به من غرور من شکست
وای تو چه درسی دادی به من عشق بدترین تجربه است
آز
همسایه خانه رو به رویی بادبادک هوا کرده البته موفق آمیز نبود فقط لحظهای بالا آمد و سقوط کرد احتمالا کیس مناسبی است برای اینکه ایمان بیاوریم دنیا هنوز قشنگیاشو داره. البته جدی داره چند روز پیش گربه سفید خاکستری که فسمت خاکستریش راهراهه و نمیدونم اسمش چیه اومد پشت پنجره یه کم بم نگاه کرد و رفت. دقیقا جایی که سال پیش یا شایدم دوسال پیش بچه گربه ای جا مانده بود، تراژدی عظیمی بود اگر دقت میکردی بچه گربهای تنها بی کس کنار خواهر مرده اش رها شده
دیشب از خبر ساعت 21 شنیدم خواننده جوان و محبوب آقای بهنام صفوی بعد مدت ها دست و پنجه نرم کردن با بیماری به آرامش ابدی رسید. آهنگ خوشبختی ایشون خاطره های زیادی واسم ساخته. روحت شاد مرد... .
بعد شنیدن این خبر یاد رفیقم کاکا خلیل افتادم؛ با امسال 6 سال میشه که با سرطان درگیره. دار و ندار زندگی پدرش خرج هزینه های سرسام آور بیمارستان و شیمی درمانی شده؛ یاد این افتادم که بیماریش وارد مرحله متاستاز شده. بعضی وقتا که با هم صحبت می کنیم بهم همیشه یه جمله ر
تمی دونم چکار کنم
گیر افتادم
مثل بیچاره ای که گوهر قیمتی و تنها سرمایه ش رو گول خورده و بی عقلی کرده و انداخته ته چاه.
چکار کنم...
چکار کنم...
من می دونم گرفتار بوده و هستم که این خسارت بهم وارد شده
ولی خدایا نوری، دستی، هدایتی، چیزی...
هرچی از خیر بهم بقرستی محتاجم خدا...
تمی دونم چکار کنم
گیر افتادم
مثل بیچاره ای که گوهر قیمتی و تنها سرمایه ش رو گول خورده و بی عقلی کرده و انداخته ته چاه.
چکار کنم...
چکار کنم...
من می دونم گرفتار بوده و هستم که این خسارت بهم وارد شده
ولی خدایا نوری، دستی، هدایتی، چیزی...
هرچی از خیر بهم بقرستی محتاجم خدا...
کلا توی خونه با مامانم شوخی زیاد می کنم.
مثلا وقتی میگه فلان کار رو انجام بده، کلی نق می زنم ولی بعدش به نحو احسنت اون کار رو تموم می کنم.
یا بعد خوردن غذا، می گم این چی بود که درست کردی؟ اصلا هم خوشمزه نبود.
امشب یه دونه از این شوخی ها با آقای پدر کردم.
بعدش یک نگاه غضب ناکی تحویلم داد که به غلط کردن و عرذ خواهی افتادم...
«برنامهنویسها خجالتی هستند». «گیکها احساسات ندارند.» و «گیمرها از ضعف مهارتهای اجتماعی رنج میبرند». ظاهرا انسان قرن بیستویکمی بیشتر از هر زمان دیگری علاقه دارد همهچیز را دستهبندی کرده و ویژگیهای مشخصی را به هر کدام اختصاص دهد. شما هم احتمالا بارها جملاتی مشابه این را میشنوید، میخوانید یا حتی به زبان میآورید. گاهی به خصوص در شبکههای اجتماعی و شاید هم دورهمیهای خانوادگی، این نامگذاریها و دستهبندیها به ان
یاد اون روز افتادم که عمهم میگفت: اونموقعها از بس رو در و دیوار و کبریت و نمک مینوشتن: ” ۲ تا کافیه! “ هرکس بچه سومش رو میآورد میگفتن بیسواده؛ نفهمه؛ بیفرهنگه؛ بیتربیته!
الانم فقط رو کبریت و نمک مونده که بنویسن:
”بفرمایید!_بشینید _تو _خونتون“
دانلود آهنگ ماکان بند ناخدا
موزیک جدید و شنیدنی از گروه ماکان باند بنام ناخدا همراه با متن و دو کیفیت عالی از جاز موزیک
Download New Song BY : Macan Band | Nakhoda With Text And Direct Links In JazMusic
دانلود آهنگ با کیفیت 320
دانلود آهنگ با کیفیت 128
متن آهنگ ناخدا ماکان بند
کشتی من به گل نشست ناخدای خوبی نداشت
تن شکستمو ندید منو رو موج تنها گذاشتبه شوق مقصدی قشنگ تنمو به دریا زدم دستم تو دست ناخدا میگفت که راه رو بلدماعتماد کردم بهش عاشقش شدم شدید اما این عشق منو ناخدا هیچوقت ن
امروز یهو یاد دو سال و خورده ای قبل افتادم که سوقاتیایی که برای یکی از رفیقای سابقم اورده بودم رو براش پست کردم و اونم اونها رو با پست بهم برگردوند.
یادمه پول نداشتم پتو بخرم ولی اون پول رو قرون قرون جمع کردم و براش پست کردم اونها رو.
حقیقتش روزی که یه تیکه از اون هدیه ها رو دادم به یکی از دوستام و بقیه رو هم ریختم توی سطل اشغال توی تورنتو (بقیه خیلی اختصاصی بودن و شامل کارت پستال و هدیه تولد و این چیزها بود) دلم نسوخت و نگفتم که چرا اینها رو برا
سلام
میشه بگید اولین بار که تو دانشگاه درسی رو افتادید چطور با خانواده تون مطرح کردید؟
میدونم سوالم مسخره است، ولی به هر حال این مشکل الان برای من پیش اومده. دخترم و ۱۸ ساله. تو یکی از دانشگاه های دولتی خوب شهر خودمون درس می خونم. دو سال کنکور دادم. مدرسه خاص بودم. همیشه نمره هام عالی بوده. خانواده م عمرا انتظار همچین چیزی رو ندارن.
نمره یه درس مهم سه واحدی زیر ده!!!، ترم اولم، البته بیشتر بچه های کلاس مون اون درس رو افتادن. اون هایی هم که پاس شدن
سرما خوردم و حالم خوب نیست.
بی جون افتادم گوشه مبل و کانال اون ور آبی می بینم.
یه برنامه یه لیست از سریال های ترکی رو تهیه کرده که
پایان خوششون تو ذهن ها ماندگار شده.
همه می خندن،
همه به آرامش رسیدن،
همگی دور میز صبحونه یا شام نشستن و هیچ دغدغه ای ندارن.
به این فکر می کردم کاش...
پایان سریال ما هم برسه دیگه!
نه؟
امین تا حالا به این فکر کردی، که ما آدما چقدر شکنندهایم؟ من - وقتی کنار چاله آسانسور ایستاده بودم - داشتم به افتادن فکر میکردم، اگه میافتادم استخون هر دو پام همون لحظه خورد میشد. زندگی ما آدمها به نخ بنده. یه اسکلت ظریف از جنس استخون تمام هیکل ما رو نگه میداره - یه اسکلت شکننده.
به نام او...
کتاب یاداشت های یک پزشک جوان رو خوندم.
این کتابو بهمن ۹۷ ؛یه روز بارونی تو یه کتاب فروشی تو انقلاب خریدم در حالی که منتظر بودیم که بریم یه انیمیشن رو تو سینما بهمن ببینیم!!
کتاب سبک و روان و جالبی بود و گاهی حس میکردم ممکنه حس های آینده ی من هم باشه!هر چند که من پزشک نیستم...ولی احتمالا روزی دامپزشک میشم و این حس ها رو تجربه میکنم...
این چند روز به کلینیک های مختلف سر زدم برای اینکه تابستون رو اونجا بگذرونم ولی خب هیچ کدوم جواب قطعی نداد
سال چهارم دانشگاه بود از بس درسخون و با اخلاق بود همه برای همکلامی باهاش سر و دست میشکوندن نمیدونم چرا ولی یه حس حسادت ریزی وقتی میدیدمش وجودمو قلقلک میداد ولی فورا یاد خوبی هایی که در حق خودم کرده بود می افتادم و میزدم تو دهن حسادتم. مگه میشه آدم نسبت به کسی که شب امتحان وقتشو برا آدم خنگی مثل من هدر میداد بی تفاوت باشه؟
هیچ وقت نبوغ ذاتی و تمجید اساتید باعث نشد خودشو تافته جدا بافته بدونه و برای دیدنش به زحمت بیفتیم. اگر احساس میکرد کسی واقع
خب من امروز ساعت ده بیدار شدم جای هشت. همین حدودها بود یه ذره خوندم دوباره خوابم برد تا ساعت ۱۲ دیگه از دوازده رسمن نشستم به کار. الانم داشتم زبان میخوندندم بعد از زبان یه ۴ صفحه نامه ی تولستوی به گاندی مونده اونو میخونم بعدش تا شب سه تا مقاله مونده که نخوندم نمیدونم چرا گارد دارم یکیش درمورد سیندی شرمن هست. یکش درباره عکاسی جنگ یکیشم دیوید هاکنی. از شرمن و هاکنی زیاد خوشم نمیاد. ولی باید بخونم. یه مقاله هم هست برای رابرت ادمز دوباره میخوام بخو
خداوندا لطفا در نسخه بعدی چند ساعتی به شبانه روز بیفزا!من واقعا با کمبود وقت مواجهم. البته اینکه درست مدیریت نمیکنم هم بی تاثیر نیست. کار ترجمه هام رو تعلیق کردم چون چندین روز نمیتونستم چیزی بنویسم و بدقول شده بودم. از روند درسها هم خیلی عقب افتادم و حالا حالا ها باید بدوم تا برسم.
کانال ما در سروش
من گذاشتم مثل پاییز توی کوچه ها تنهادل سپردم به یه نشونی روی دل برگهاراه افتادم توی کوچه دنبال رد پا هاترد پا ها منو کشوند زیر اون درخت خاطراتتو نبودی،تو نبودی تکه بدم به شونه هاتدست کشیدم رو درخت که حس کنم گرمای تو روولی از گرما نبود و روی تن اون درخت...
میلاد شکیبا ✒
با سلام
روزی دو سه بار به مرگ فکر میکنم و حالم بد میشه و یاد خالم اینا افتادم که رحمت خدا رفتند و الان یه نفر داره زمینشون رو میسازه. انگار اصلا تو این دنیا نبودن. این شده یه عامل بازدارنده برای من. تو نت خوندم که اگه به فبرستان سر بزنید و راه برید بهتر میشید. دیشب رفتم سر زدم ولی زیاد اثر نداشت و دوباره اون حالت برگشته.
یاعلی
احتمالا با خود فکر میکنید که تقریبا همه چیز را درباره جهان اطرافتان میدانید! اما حقیقت این است که میلیونها حقیقت و واقعیت وجود دارد که آنها در مدرسه به شما یاد نداده اند که میتواند به طور کامل دیدتان را نسبت به دنیا عوض نماید. در ادامه با برترینها همراه باشید تا شما را با حقایقی کوتاه، اما خواندنی آشنا کنیم که احتمالا قبل از خواندن این مطلب نمیدانستید.
۱- هر وقت که شما خاطرهای خاص را به یاد میآورید، مغزتان آن را تحریف میکند و
محمد بن ربیع شایی گوید با مردی از ثنویه قایلین بدو خدا در اهواز مبا حثه کردم سپس به سامره رفتم و بعضی از سخنان او بدلم چسبیده بود روز بار عام خلیفه بود من احمد خضیب نشسته بودم که حضرت ابو پمحمد ع از اتاق عمومی وارد شد بمن نگریست و با انگشت سبابه اش اشاره فرمود و یکتاست یکتاست فرد است من بیهوش شدم افتادم
ت
حرفایی که خودم خط و ربطشو می فهمم و نوشتنش حالمو بهتر می کرد :
یه خاطره دارم که انداختمش توی زباله دان
نمی دونم چرا
هیچ وقت توی شمار خاطراتم نیست!
هر وقت هم که به یادش میارم تعجب می کنم
اون روز عید احتمالا ۹۶ رو می گم که با خانم نون رفتیم کافی شاپ که با برادرش آشنا بشم!!
چه روز بدی بود. حالم بد شده بود عجییب. به شدت حالم بد شده بود. داشتم اون مکالماتو بالا می آوردم و از خودم می پرسیدم چرا رفتم چرا چرا
الان یهو یاد حرف خانم نون افتادم و این خاطره
درباره این سایت